لوزستان

داستان های ذهن من

لوزستان

داستان های ذهن من

سلام دوستان عزیز

ادامه ی داستان من

وقتی که پسر پادشاه رو دیدم و بااو کلی بازی کردم .. از بین اون همه سرو صدا صدای نازکی شنیدم

صدای رزی دوست عزیزم بود

که داشت منو برای ناهار دعوت به سر میز میکرد

وقتی به سر میز رفتم همه کسانی که توی قصر کار میکردن اونجا نشسته بودن

همه با دیدن من خوشحالی کردن

با شاه کلی در مورد عید امسال حرف زدیم..قرار شد که امسال به هربچه 3کادو بدیم

و یه کیک بزرگ درست کنیم به اندازه ی یه قصر و به همه لوزستانی ها بدهیم

تا همه خوشحالی عید رو بکنن..بعد ناهار همه به اتاق برای استراحت رفتیم

وقتی شب شد شاه در میدان بزرگ شهر برای مردم حرف زد و گفت امسال سالی پر تکاپو داریم

پس همه خود را برای کار اماده کنیم

بعد توپ عید را زدند و همه خوشحالی کردن و...........در اینده خواهید فهمید

نظرات 2 + ارسال نظر

یعنی تو سیاره ی لوزستان هم مثل سیاره ی ما زمینی ها برای هر سال یک اسم خاص میذارن ؟؟؟؟؟؟

اره دقیقا مثل ما

رهگذر سه‌شنبه 26 آذر 1392 ساعت 23:03

سلام پوپو
حتما منو لوزستان ببر

وووووووووووووووووووووووووووووووووواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.