شبی در مهفلی با آه سوزی شنیدستم که مرد پارهدوزی
چنین میگفت باپیر عجوزی گلی خوش بوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
گرفتم ان گل کردم خمیری خمیری خوب نیکو چون حریری
معطر بود خوب دل پذیری بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دل اویز تو مستم
چو گل بشنید این گفت شنودم بگفتا من گلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گل نشستم گل اندر زی پا گستره پر کند
مرا با همنشینی مفتخر کرد
چو عمرم مدتی با گل گذر کرد کمال همنشین در من اثر کرد
وگر نه من همان خاکم که هستم
سلام گل ِ ناز...به حتم به شیرینی اسمت هستی.
ممنون عزیزم که به کلبه من میای و ممنون که مطلب رو میخونی.
فهم تو هست که زیبا برداشت میکنه نازنینم
ممنونم
سلام بر گل خوشبوی من
چقدر زیبا دخترم
افرین شنیدن و نوشتن گفتار بزرگان همیشه لذت بخش است
خدا سعدی علیه الرحمه را بیامرزد
فقط در تایپ دقت کن
چشم
سلام عسل بانو . خوبی خاله جون ؟ این شعرُ اون زمانها که مدرسه میرفتیم داشتیم . قشنگه . فقط یک سئوال اولی گُل ِ یا دومی ؟؟؟
اولی گلیه که از خاکه دومی گل ممنون