لوزستان

داستان های ذهن من

لوزستان

داستان های ذهن من

غذایی لوزستانی

سلام   

دوستان امروز می خواهم یه غذای لوزستانی به شما یاد بدم به نام  عسنرت



مواد لازم عسنرت



ذرت                     یک قوطی

نخد سبز                یک قوطی

سیب زمینی           3عدد کوچک

هویج                     2عددمتوسط

کاهو                                 2برگ

پیاز                       1 عدد کوچک

عسنرت را چگونه تهیه کنم

  سیب زمینی ها را به صورت نگینی خرد کرده و سرخ کنید.

هویج هارا به صورت دراز خرد کرده وسرخ کنید.

ذرت ونخد سبز را بگذارید تا بجوشند.

پیاز را کوچک کوچک خرد کده وسرخ کرده.

ته ظرفی را که می خواهید عسنرت را در آن بریزید رابا دوبرگ کاهو خوب بپوشانید.

ظرفی گرد برداید و همه چیز را در آن مخلوط کنید.

بعد همه ی مخلوط را به آرامی بر روی کاهو ها بریزید .

می توانید به مخلوط خود سس سفید یا اب لیمو یا روغن زیتون اضافه کنید . البته خالیش خوشمزه تره

 نوش جان



چند اسم از لوزستان

لوزلوزلازا لازالوز لوز هیلیزلیلوحکلییییییینالوزبلوزبولوزمینیلوزاین چند اسم رو نوشتم تا با اسم های لوزستانی ها اشنا باشید

سلام

فردا صبح شد .

خب انگار واقعا با حرف پادشاه همه عوض شدن مردم دست به دست هم دادن و بادکنک های روی زمین برداشتن همه با هم  هماهنگ  بادکنک ها رو ترکوندند.............باااام ...خیلی صدای بلندی بود

شرینی هایی که باقی مونده بود رو بین تمام مردم پخش کردیم

بیلبورد های عید شما مبرک رو هم کندیم و بجاش بیلبورد های همه با هم سال پر تکاپو  رو وصل کردیم

یه صبح تا ظحر طول کشید اما خب سیارمون تمیز تمیز تمیز شد

 ظحر که شد همه باهم رفتیم از خونه هامون بشقاب اوردیم تا همه ی سیارمون با هم دیگه غدا بخوریم

ما سفره ی بزرگ از این سر شهر تا اون سر شهر انداختیم وهمه باهم غذا خوردیم. ما برای خوردن غذا مون از ظرف های پلاستیکی استفاده نکردیم تا به طبیعت اسیبی نرسه.


بعد ناهار من ازهمه  خدا حافظی کردم برگشتم خونه مون


اینم یه داستان دیگه خدا حافظ


سلام دوستان عزیز

ادامه ی داستان من

وقتی که پسر پادشاه رو دیدم و بااو کلی بازی کردم .. از بین اون همه سرو صدا صدای نازکی شنیدم

صدای رزی دوست عزیزم بود

که داشت منو برای ناهار دعوت به سر میز میکرد

وقتی به سر میز رفتم همه کسانی که توی قصر کار میکردن اونجا نشسته بودن

همه با دیدن من خوشحالی کردن

با شاه کلی در مورد عید امسال حرف زدیم..قرار شد که امسال به هربچه 3کادو بدیم

و یه کیک بزرگ درست کنیم به اندازه ی یه قصر و به همه لوزستانی ها بدهیم

تا همه خوشحالی عید رو بکنن..بعد ناهار همه به اتاق برای استراحت رفتیم

وقتی شب شد شاه در میدان بزرگ شهر برای مردم حرف زد و گفت امسال سالی پر تکاپو داریم

پس همه خود را برای کار اماده کنیم

بعد توپ عید را زدند و همه خوشحالی کردن و...........در اینده خواهید فهمید

سفر جدید به لوزستان وعید زیبای ان ها


دوستان عزیز سلام من بر گشتم  تا حالا دو نفر شرکت کننده داشتیم تا 2 روز دیگه وقت  ثبت نام داریم  دوز وقت زیادی نیست ها بیاید ثثبت نام کنید. دوستان یه خبر خوش من بعد از این همه وقت  تونستم برم لوزستان  خیلی خوشحال بودم   تمام خیابان های لوزستان برای جشن عید لوزستانی ها ریسه کشی شده بود  بیلبورد های عید شما مبارک به لامپ های توی خیا بان اویزان بود همه ی قنادی ها مشغول به کار بودند همه ی بادکنک فروشی ها لبالب پر از ادم بود که بادکنک  انتخاب می کردند انقدر لحظه ی شرینی بود که نمی تونم براتون توصیف کنم .  بدو بدو خودم را  به قصر پادشاه رساندم خدای من اصلا نمی توانید ان لحظه را تصور کنید  حیاط قصر پر شده بود از  بادکنک  فقط به اندازه ی فرش قرمز بادکنک نبود  ان فرش قرمز را تا در قصر کشیده بودند در قصر را زدم  از ان سمت در صدای رفت امد می امد  خودم دست گیره ی در را چر خاندم  و با صحنه ی عجیبی رو به رو شدم . همه ی خدمت کا را  در وسط سالن این ور ان ور  با سینی های در دستشان  می دویدند دست بعضی از خدمت کارها شرینی دست بعضی ها کادو بود  دست بعضی ها هم بادکنک بود خیلی صحنه ی هیجان اوری بود  از لای جمعیت ملکه را دیدم به سمت او دویدم  اورا بوسیدم و عید به او تبریک گفتم . او هم مرا  بوسید عید رو به من تبریک گفت . من بعد از چند دقیقه بچه ی جدید پادشاه رو دیدم خدای من چقدر این پسر زیبا  بود .  خب دوستان ادامه ی این ماجرا را فردا تعریف می کنم